مردی به سرعت و چهار نعل با اسبش می تاخت.

اینطور به نظر میرسید، که به جای بسیار مهمی میرفت
مردی کنار جاده ایستاده بود
فریاد زد:
کجا میروی؟!

مرد اسب سوار جواب داد:
نمیدانم از اسبم بپرس.

این داستان زندگی خیلی از مردم است!

آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان
می تازند بدون اینکه بدانند کجا میروند…!!!

موضوعات: پندانه  لینک ثابت